پاییز فصل دلدادگی و عاشقی است، دوست داشتنیترین فصلی که دلم را عجیب عاشق میکند. فصل نیکمتهایی است که سرمای هوا فرصت نشستن و قرارهای عاشقی را از آنها گرفته.
از پنجره کوچک خانه به سقوط برگهای زرد و نارنجی درختان یکی پس از دیگری، مینگرم. کمی آن طرفتر زمین پر است از خزان پاییزی و برگهایی که گاهی قدمهای عاشقان آنها را به خش خش وامیدارد.
کمی گوشهایم را تیز میکنم! هیس! پاییز با من حرف میزند، صدای باد در گوشم هو هو میکند. نگاهم را به آسمان میدوزم، آسمان بغض کرده و ابرها را آنچنان در آغوشش حبس کرده که گویی سالهاست نباریده است…
آسمان آنقدر گرفته است که حس میکنم هر لحظه ممکن است غرش کند و اشکهایش را بر روی سرمان فرو بریزد. آری، من نظارهگر یک غروب پاییزیام… غروبی که کمی بوی نم باران را به خود گرفته است.
دلم برای مادربزرگم تنگ میشود، مادری که همیشه در فصل پاییز برایمان ترشی درست میکند، رایحه گلپر ترشیهایش هنوز هم احساس میشود…
پاییز را دوست دارم… ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ! ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﻟﺮﺯ ﮐﺮﺩﻩ! ﺑﻐﻀﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ! ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ! ﻣﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﻮﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻭ ﻟﺮﺯ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻢ! ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﻋﺮﻭﺱ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ؛ ﻟﻪ ﻧﮑﻨﻢ؛ ﺑﺮﮔﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﺍﻡ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﻧﺪ …!
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز… برای من فصل سردی دلهاست… فصل باریدن اشکها… فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.